۱۳۸۷/۰۲/۰۶

1387,02,06 Mode

نمیدونم چه جورایاست...وقتی حالت خرابه و غمگینی، هی دلت میخواد بنویسی.وقتی کلی هیجانزده و پر از خبری، بازم دلت میخواد هی بنویسی.ولی وقتی همه چیز نرماله (نه بده و نه خوبه)، حتی اگه بازم همه چیز بر وفق مرادت نباشه، ولی از نظر احساسی و هیجان روی یک خط صاف باشی، نوشتنت نمیاد.
هی مینویسی و پاک می کنی.هی فکر می کنی.ولی اون چیزی که میخوای، درنمیاد.یعنی فکر کنم اینجور مواقع اصلا چیزی نمیخوای، که دربیاد.اصلا دنبال نوشتن چیزی نیستی.
وقتی ناراحتی و بارت غمگینه، دلت میخواد بنویسی که بقیه بیان بخونن و دلداریت بدن و باهات همدردی کنن.اینجوری حس میکنی تنها نیستی و انگاری غمت رو با دیگران تقسیم کردی.انگاری بارش کم میشه و شاید یه ذره(حتی خیلی کوچولو)احساس راحتی کنی.
وقتی خوشحالی و کلی ذوق داری، بازم میخوای بیای بنویسی و اون هیجان و شادیت رو بروز بدی.اینجوری شاید اون انرژی مثبت شور و هیجانت به دیگران هم سرایت کنه و یه ذره از اون بار هیجانت و فشارش هم کم میشه.
وقتی یه چیزی کشف می کنی و یا یه جای جدید یاد میگری، بازم دلت میخواد بیای و بنویسی تا به دیگران هم معرفیش کنی که حالش رو ببرن.
ولی وقتی خسته ای، وقتی همه چیز نرماله، که البته این نرمال بودن لزوم رو به راه بودن هم نیست، انگاری هرچی زور میزنی چیزی درنمیاد و بیهوده میشه.انگاری داری یک خط صاف میکشی، بدون هیچ قوس و شکستی.خط صاف هیچ هیجانی نداره.خط صاف و مستقیم، سکون داره.
پس وقتی مودت یه خط صافه، چیزی نمینویسی تا از اون سکونش استفاده کنی.صبر می کنی تا ببینی چی میشه و این خط صاف با همه سکونش، به کجا می برتت و مودت رو چه جوری می کنه!
پ.ن:بنا به درخواست نویسنده وبلاگ، اینجانب مشغول تغییرات یک سری تنظیمات در این وبلاگ میباشم.برای تست باید یه چیزی نوشته میشد.منم نوشتنم نمیومد. قرار شد راجع به همین موضوع بنویسم.(رزسفید)
این پست فقط جهت تست کردن، پابلیش شده و ارزش قانونی دیگری ندارد.