۱۳۸۷/۰۲/۰۱

1387,02,01 یک روز خیلی خوب اردیبهشتی

ما تو فامیلمون یک خانومی داریم که ... که ... که نمیدونم لطف داره یا کم لطفه ...
هر وقت دور هم جمع میشیم و وقت اظهار نظر میشه میگه از تو که نباید نظر پرسید، آدم رو دپرس میکنی. البته بهش حق میدم. چون همیشه سعی کردم صادقانه بهش نظر بدم و گاها باهاش موافق نبودم، همیشه از من تائید نگرفته. ولی نمیدونم چرا همیشه اول از همه از من نظر میخواد! شاید اینجوری میگه که یک کم هم الکی ازش تعریف کنم.
من تو خانواده ای بزرگ شدم (تربیت شدم) که به فرزندانشون یاد میدن صادق باشند و برای تمامیت خودشون ارزش قائل بشن. من هم از اونجایی که سعی میکنم هر چیزی رو خوب یاد بگیرم (یا انجام ندم یا درست وکامل انجام بدم) یه خورده زیادی رک تشریف دارم.
همه اینها رو گفتم که برم سر اصل ماجرائی که امروز اتفاق افتاد. خیلی جالب بود. و خیلی مفید، چون خیلی چیز ها یاد گرفتم. رک گوئی من باعث شد خیلی از دوستان خودشون رو نشون بدن، خیلی ها سلائقشون شناخته بشه، دوست عزیزم (رز) هم اولش خوشحال بشه هم آخرش کلی ناراحت بشه هم بعدش راضی بشه. نمیدونم چی داره فکر میکنه، با این که امروز دیدمش و کلی حرف زدیم و هر کدوم عقایدمون رو مطرح کردیم و دلایل عملکردمون رو به دیگری تفهیم کردیم (با کلی توضیحات مفصل) باز هم کاملا راضی نشدیم شرایط گفتگوی مفصل تر رو فراهم کردم ولی فکر نکنم باز هم تونسته باشه بار زیادی از دوشش برداشته باشه.
ولی جا هائی هم بود که من با اون موافق بودم، و همچنین جا هائی که اون با من موافق بود، مثل: چند مورد زیر:
دوست گل من (که الان دیگه لزومی به تعهدش به رابطه با من وجود نداره) در تمام این مدت با وجود این که خیلی اطلاعات خصوصیش رو در دید عموم قرار داده، ولی به من وفادار بوده و من از این بابت عمیقا ازش ممنونم.
من همیشه مثال میزنم، مثال های تند، آبدار. مثل: تو اینترنت زندگ خصوصی رو نوشتن و از انواع و اقسام افراد مختلف پیشنهاهدات گوناگون گرفتن و بی اعتنائی کردن به اون پیشنهادات مثل این میمونه که: یک خانومی خوش رو خوش اندام و بسیار وفادار به همسرش، لخت بیاد توی خیابون و حلقه ازدواجش دستش باشه و به هیچ مرد پیشنهاد دهنده ای هم توجه خاصی نکنه!
این البته نظر منه (درست یا غلط)
از ما که گذشت، این دنیای دیجیتال هم جذابیت ها و دافعه های خودش رو داره.
اول اردیبهشت میتونست روز خیلی زیبا تری باشه هم برای من هم برای رز هم برای خیلی از دوستانی که از اصل ماجرا (فارق از دلایلش) خیلی راضی نبودند و این رو میشه تو کامنت هاشون دید.
من غلط زیاد دارم (هم تو متن هم جاهای دیگه) ولی در حد خودم فکر میکنم، پس هستم و تاثیر گذارم.
رز عزیز! این پست رو فقط برای تو نوشتم. از دوستانی که نمیپسندند دعوت میکنم به جاهای جذاب تر که خیلی هم تو اینترنت زیاده مراجعه کنند. راستی موبایلت پیش من جا مونده. زود میبینمت و برات میارمش.
یادم باشه در مورد شهادت آب بنویسم.

1387,02,01 سوغات سفر جنوب



این سوغاتی رز بود که از جنوب برام آورد، خیلی خوش مزه بود دستش درد نکنه.

1387,02,01 کامنت برای رز سفید


خیلی جالبه فکر نمیکردم این داستان برای خواننده ها اینقدر جذاب باشه!
البته همشون لطف دارند.
من معروفم به این که همه چیز یادم میره.
البته اینقدر وضعم خراب نبود، نمیدونم چی شد که همچین شد، شاید پیر شدم، شاید از مطالعه دور شدم، یا ... نمیدونم...
پنجشنبه 29/01/1387 که رز رو دعوت کرده بودم برای تولدم (میخواستم تولدم رو با اون جشن بگیرم کار منطقی نبود ولی وقت جدا شدن از من خیلی با طعنه به من گفت: امسال تولدت یکی دیگه کنارته و تبریک میگه. میخواستم بدونه اینطور نیست) وسطهای صحبتمون حرف وبلاگ و مسایلی که همه میدونند شد. گفتم میام برات کامنت میزارم ولی تایید رو بردار!
البته اون هم این کار رو کرد، چون میدونست من سر وبلاگ ازش دلخورم و تو دلم مونده.
ولی واقعا یادم نمیاد اون لحظه چی میخواستم بنویسم!
به هر حال این متن کامنت منه:
بازم سلام. به قول شهرام عزیز مجلس زنونست. یا شاید آقایون خواننده خیلی جذب نوشتن من نمیشن. یا خیلی علاقه ندارند که اصلا من بنویسم. آخه میدونند من دل خوشی از پیشنهادهای بعضی هاشون ندارم. البته به همه توهین نشه منظورم اون دوستانیه که پیشنهادهای خصوصی به دوست دختر من دادند. به هر حال همه خانم ها و آقایون از ارتباطات مردها زن های جامعه ما (ایران، تهران) خبر دارند، بالاخره هر ارتباطی از یک جایی شروع میشه. ولی این که تا میبینند یکی از دوستش یا دوست سابقش فاصله گرفته زودی بیان پیشنهاد بدن یک خورده که چی بگم، خیلی زشته. مگه این دوستان فکر کردند دل خانم محترمی مثل ایشون دروازست؟ که هر کی بیاد و بره. چه لزومی داره یک نفر که اینجا از دلتنگی هاش مینویسه که فقط نوشته باشه و سبک بشه و گاها مورد اظهار نظر قرار بگیره، حالا بیاد حضوری با فلان آقا ملاقات کنه که طرف راهنماییش کنه یا باهاش درد دل کنه. متاسفانه من و خیلی های دیگه خر نیستیم. من میفهمم، درک میکنم، هم جاذبه های دوستم رو، هم جاذبه های خودم رو، هم دلیل پیشنهادات و ارتباطات رو و خیلی چیز ها دیگه رو، و این درک گاهی رنج آوره، گاهی که چی بگم، خیلی وقت ها، و گاهی به خودم میگم خوش به حال اون هایی که گوساله میآیند و گاو میروند!
بگذریم خیلی غر زدم...
من از رز ممنونم که تشریف آورد تا تولدم رو جشن بگیریم. (به قول خودش تو این چند سال 29م جشن گرفتیم به جای 27م) زمینه ساز خیلی بحث ها و صحبت ها شد. به من خیلی خوش گذشت. البته هواسم هم بود که همش با این چماق میزدی توی سرم که: من که دیگه دوست دخترت نیستم ولی ....مثلا فلان موضوع اینجوری میشه یا فلان جا اینطوریه.
توی این مدتی که نوشته ممکنه خیلی چیز ها نوشته باشه، از من، ولی همش خوبیای خودش بوده.
البته من کلا با این طرز فکر که بیایم اینجا زیر و روی زندگیمون رو به نظر همگان برسونیم موافق نیستم، خیلی سو استفاده ها ممکنه صورت بگیره، (همون مواردی که 29م بهت گفتم).
راستی تو فکر نوشتن و چاپ کردن کتابت باش، مطمئنم خواننده زیاد خواهی داشت.
از آقایون محترمی که اینجا رو میخونند عذر خواهی میکنم(فقط محترم هاشون)!
از همتون دعوت میکنم گاهی سری هم به نوشته های من بزنید و حتما اظهار نظر کنید. کامنت های من همیشه بازه، حتی اگه کسی کم لطفی کنه و برام فحش بنویسه!
ممنونم از اشتیاقتون و ممنونم از رز که من رو دوست داره و نگرانمه.

1387,02,01 رز 2

این همه آشفتگی واقعا برای من خجالت آوره
دیروز روز عجیبی بود. 2 تا کار عجیب غریب کردم. که از من بعید بود.
1 -با کمال رضایتی که از کارم داشتم، استعفا دادم، آخه پدرم به کمکم نیاز داشت.
2 -با یک دوست حرف زدم. خیلی زیاد و طولانی، کلی درد دل کردم و کمی هم شنیدم. در مورد رز، خودم فکرام، عقایدم، منطقم و خیلی چیزای دیگه. چیزایی گفتم که قبلا کسی از من نمیشنید. و اصلا به نظرم نیومد که دارم امنیت اطلاعاتی خودم رو زیر سوال میبرم. به هر حال کلی بحث کردیم، کاملا منطقی و با احترام به عقیده همدیگه. خوب بود، خیلی نکات بود که اون بهشون تا حالا توجه نکرده بود، و به فکر فرو بردش، همچنین من. بگذریم. قصه درازه و وقت نوشتن کوتاه. امید وارم خیر باشه.