شاید اگه بگم غلط کردم هم کافی نباشه. تاوان این رفاقت ناخواسته، عمیق رو هر دوی ما داریم میپردازیم. به قول یکی از دوستان همون قدر که من تو زندگی اون تاثیر داشتم، اون هم تو زندگی من تاثیر داشته. هر دوی ما هر جا دوستان مشترک رو میبینیم با تعجب ازمون سوال میکنند: چرا آخه؟! چون یه الاغی مثل من به دلایل شخصی (کاملا شخصی) قصد نداره ازدواج کنه. من بیچاره حاصل یک جهش ژنی فرهنگیم، و این عدم تناسب و وتوازن بین من و محیط اطرافم باعث شده که فعلا دست نگه دارم. اگه میشد مرد (بدون خود کشی) حتما این کار رو میکردم. اگر چه که نمیدونم بعدش چه خبره: باز هم دلتنگی و تنهائی و عریانی و گرسنگی خبری هست یا نه. من اصلا اهل نوشتن نیستم، اصولا حرفی برای گفتن ندارم، ولی یه دوست نازنینی داشتم که حرف های زیادی برای گفتن داشت و هنوز هم داره. این هنوز که بد جوری روی مخ بنده رژه میره داستانی داره طول و دراز که باشه برای بعد. این دوست سابق عزیزم که خدا همیشه نگهدارش باشه از هر چی بدی و نا خوشی و هر چی سوء ، خیلی آدم حسابیه خیلی عزیزه، حیف که وابستگی ما در طول مدتی که مهمون هم بودیم خیلی بیش از حد زیاد شد و الان این قضیه به هر دومون داره فشار میاره. این دوست عزیزم یه وبلاگ داره البته من تا مدتها از وجودش بی خبر بودم، برای همین هم وقتی باخبر شدم اصلا سراغش نرفتم. چون نخواستم آرامشش به هم بخوره، شاید اینجوری راحت تر درددلاش رو اونجا بنویسه. ولی این هفته که خیلی قر و قاتی بودم رفتم یه سری زدم که از حالش با خبر بشم. خدا رو شکر بر عکس من حالش خیلی بهتر از اون چیزیه که انتظار داشتم.
تو این دو روز تقریبا تمام آرشیوش رو خوندم، خودش حواسش نیست چقدر تغییر کرده. اون خیلی خوب مینویسه و خواننده های زیادی داره (البته راه جلب خواننده تو اینترنت رو هم خوب بلده) خوش به حالش.
من حال و روزم خیلی بدتر از اونه، ولی مارو هیچ کس به هیچ جاش هم حساب نکرد (به جز خواهرم که زحمت کشید بهم کادوی تولد داد، از خارجه تشریف آوردن، برای بنده تولد زود هنگام گرفتن)
بعدا از وبلاگ پونصد و خورده ای پستی ایشون مطالبی رو گلچین میکنم و اینجا میزارم.
در عوض دوست عزیزم رو (که خدا همیشه خیر نصیبش کنه، برای من زحمت زیاد کشیده) کلی تحویل میگیرند. باهاش هم دردی میکنند، دنبال مقصر داستانش میگردند و خوب کسی غیر من نمیمونه، بعضی دوستان (که بیشتر به سوپرمن شبیهند تا خواننده وبلاگ) تلفنشون رو در اختیار ایشون میزارند تا اگه یه وقت خدای نکرده نیاز به درد دل یا کمک داشتند بالاخره کمکی کرده باشند و باری از دوش بنده خدائی برداشته باشند. (قصدشون فقط خیره) حتی به نقل از منابع آ گاه غیر رسمی دوستانی هستند که فقط به قصد همدردی تمایل دارند ایشون رو ملاقات کنند. البته من که دلم صافه، تمام این حضرات فقط قصد کمک و همدردی دارند!!!
ای خاک بر سر مردهای ایرانی که این قدر ضعیفند و بیچاره. البته من اینقدر ها هم بد دهن نیستم. دوستان همه میدونند که من شرایط عادی و مناسبی ندارم. در هر صورت عذر میخوام. خلاصه این که احساسات عجیب و مسخره ای تازگی بر من مستولی شده که بیچارم کرده. به قول دوست جونم من یه شکست عاطفی دیگه رو هم پشت سر گذاشتم و الان تحمل کردن برام راحت تره، ولی این طور نیست، ندای درونی مسخره من رو هم کله پا کرده. خدا به خیر بگذرونه. به غیر کلی دعای خیر که براش دارم. بهش حسودیم میشه: دوستانی هستند مشترک که با اون همدردی میکنند ولی حتی یک تلفن هم نمیزنند احوال من رو بپرسند. به قول این آقای خواننده که البته بقیه آهنگاش تعریفی نداره جر آهنگ فیلم سنتوری: اما تو کوه درد باش، طاقت بیار و مرد باش. منم فعلا دارم طاقت میارم ببینم چی میشه، بالاخره شیریم یا روباه!
به هر حال براش خوشحالم، این نوشتن ها منبع ارتباطی خوبی براش شده، اینطوری حداقل ظاهرا کمتر آسیب میبینه (فقط از این نظر که سرگمیشه نه به خاطر پیشنهادهائی که بهش میشه، اونها نگران کنندست)
قصه آدمیزاد لخت گرسنه رو میذارم برای پست بعد، اون دیگه ربطی به دلتنگی های من نداره.
تو این دو روز تقریبا تمام آرشیوش رو خوندم، خودش حواسش نیست چقدر تغییر کرده. اون خیلی خوب مینویسه و خواننده های زیادی داره (البته راه جلب خواننده تو اینترنت رو هم خوب بلده) خوش به حالش.
من حال و روزم خیلی بدتر از اونه، ولی مارو هیچ کس به هیچ جاش هم حساب نکرد (به جز خواهرم که زحمت کشید بهم کادوی تولد داد، از خارجه تشریف آوردن، برای بنده تولد زود هنگام گرفتن)
بعدا از وبلاگ پونصد و خورده ای پستی ایشون مطالبی رو گلچین میکنم و اینجا میزارم.
در عوض دوست عزیزم رو (که خدا همیشه خیر نصیبش کنه، برای من زحمت زیاد کشیده) کلی تحویل میگیرند. باهاش هم دردی میکنند، دنبال مقصر داستانش میگردند و خوب کسی غیر من نمیمونه، بعضی دوستان (که بیشتر به سوپرمن شبیهند تا خواننده وبلاگ) تلفنشون رو در اختیار ایشون میزارند تا اگه یه وقت خدای نکرده نیاز به درد دل یا کمک داشتند بالاخره کمکی کرده باشند و باری از دوش بنده خدائی برداشته باشند. (قصدشون فقط خیره) حتی به نقل از منابع آ گاه غیر رسمی دوستانی هستند که فقط به قصد همدردی تمایل دارند ایشون رو ملاقات کنند. البته من که دلم صافه، تمام این حضرات فقط قصد کمک و همدردی دارند!!!
ای خاک بر سر مردهای ایرانی که این قدر ضعیفند و بیچاره. البته من اینقدر ها هم بد دهن نیستم. دوستان همه میدونند که من شرایط عادی و مناسبی ندارم. در هر صورت عذر میخوام. خلاصه این که احساسات عجیب و مسخره ای تازگی بر من مستولی شده که بیچارم کرده. به قول دوست جونم من یه شکست عاطفی دیگه رو هم پشت سر گذاشتم و الان تحمل کردن برام راحت تره، ولی این طور نیست، ندای درونی مسخره من رو هم کله پا کرده. خدا به خیر بگذرونه. به غیر کلی دعای خیر که براش دارم. بهش حسودیم میشه: دوستانی هستند مشترک که با اون همدردی میکنند ولی حتی یک تلفن هم نمیزنند احوال من رو بپرسند. به قول این آقای خواننده که البته بقیه آهنگاش تعریفی نداره جر آهنگ فیلم سنتوری: اما تو کوه درد باش، طاقت بیار و مرد باش. منم فعلا دارم طاقت میارم ببینم چی میشه، بالاخره شیریم یا روباه!
به هر حال براش خوشحالم، این نوشتن ها منبع ارتباطی خوبی براش شده، اینطوری حداقل ظاهرا کمتر آسیب میبینه (فقط از این نظر که سرگمیشه نه به خاطر پیشنهادهائی که بهش میشه، اونها نگران کنندست)
قصه آدمیزاد لخت گرسنه رو میذارم برای پست بعد، اون دیگه ربطی به دلتنگی های من نداره.
۱ نظر:
ولي من نمي گم غلط كردم.من اون لذتها رو با هيچ چيزي عوض نمي كنم.
من هيچ كدوم از اين همدرديها رو نميخواااااااااااااااااااااااااام.
هيچ كدومشون اندازه يه ذره حرف زدن با خودت ارومم نمي كنه.
همون ديشب كه بعد از پياده روي دم ماشين من شايد حرفهايي كه زدم 10 دقيقه هم نشدن ولي كلي خالي شدم.غردونيم پر شده بود.اون حرفها رو فقط ميشه به تو زد...
مواظب خودت باش عزيز دلم
ارسال یک نظر