خیلی جالبه فکر نمیکردم این داستان برای خواننده ها اینقدر جذاب باشه!
البته همشون لطف دارند.
من معروفم به این که همه چیز یادم میره.
البته اینقدر وضعم خراب نبود، نمیدونم چی شد که همچین شد، شاید پیر شدم، شاید از مطالعه دور شدم، یا ... نمیدونم...
پنجشنبه 29/01/1387 که رز رو دعوت کرده بودم برای تولدم (میخواستم تولدم رو با اون جشن بگیرم کار منطقی نبود ولی وقت جدا شدن از من خیلی با طعنه به من گفت: امسال تولدت یکی دیگه کنارته و تبریک میگه. میخواستم بدونه اینطور نیست) وسطهای صحبتمون حرف وبلاگ و مسایلی که همه میدونند شد. گفتم میام برات کامنت میزارم ولی تایید رو بردار!
البته اون هم این کار رو کرد، چون میدونست من سر وبلاگ ازش دلخورم و تو دلم مونده.
ولی واقعا یادم نمیاد اون لحظه چی میخواستم بنویسم!
به هر حال این متن کامنت منه:
بازم سلام. به قول شهرام عزیز مجلس زنونست. یا شاید آقایون خواننده خیلی جذب نوشتن من نمیشن. یا خیلی علاقه ندارند که اصلا من بنویسم. آخه میدونند من دل خوشی از پیشنهادهای بعضی هاشون ندارم. البته به همه توهین نشه منظورم اون دوستانیه که پیشنهادهای خصوصی به دوست دختر من دادند. به هر حال همه خانم ها و آقایون از ارتباطات مردها زن های جامعه ما (ایران، تهران) خبر دارند، بالاخره هر ارتباطی از یک جایی شروع میشه. ولی این که تا میبینند یکی از دوستش یا دوست سابقش فاصله گرفته زودی بیان پیشنهاد بدن یک خورده که چی بگم، خیلی زشته. مگه این دوستان فکر کردند دل خانم محترمی مثل ایشون دروازست؟ که هر کی بیاد و بره. چه لزومی داره یک نفر که اینجا از دلتنگی هاش مینویسه که فقط نوشته باشه و سبک بشه و گاها مورد اظهار نظر قرار بگیره، حالا بیاد حضوری با فلان آقا ملاقات کنه که طرف راهنماییش کنه یا باهاش درد دل کنه. متاسفانه من و خیلی های دیگه خر نیستیم. من میفهمم، درک میکنم، هم جاذبه های دوستم رو، هم جاذبه های خودم رو، هم دلیل پیشنهادات و ارتباطات رو و خیلی چیز ها دیگه رو، و این درک گاهی رنج آوره، گاهی که چی بگم، خیلی وقت ها، و گاهی به خودم میگم خوش به حال اون هایی که گوساله میآیند و گاو میروند!
بگذریم خیلی غر زدم...
من از رز ممنونم که تشریف آورد تا تولدم رو جشن بگیریم. (به قول خودش تو این چند سال 29م جشن گرفتیم به جای 27م) زمینه ساز خیلی بحث ها و صحبت ها شد. به من خیلی خوش گذشت. البته هواسم هم بود که همش با این چماق میزدی توی سرم که: من که دیگه دوست دخترت نیستم ولی ....مثلا فلان موضوع اینجوری میشه یا فلان جا اینطوریه.
توی این مدتی که نوشته ممکنه خیلی چیز ها نوشته باشه، از من، ولی همش خوبیای خودش بوده.
البته من کلا با این طرز فکر که بیایم اینجا زیر و روی زندگیمون رو به نظر همگان برسونیم موافق نیستم، خیلی سو استفاده ها ممکنه صورت بگیره، (همون مواردی که 29م بهت گفتم).
راستی تو فکر نوشتن و چاپ کردن کتابت باش، مطمئنم خواننده زیاد خواهی داشت.
از آقایون محترمی که اینجا رو میخونند عذر خواهی میکنم(فقط محترم هاشون)!
از همتون دعوت میکنم گاهی سری هم به نوشته های من بزنید و حتما اظهار نظر کنید. کامنت های من همیشه بازه، حتی اگه کسی کم لطفی کنه و برام فحش بنویسه!
ممنونم از اشتیاقتون و ممنونم از رز که من رو دوست داره و نگرانمه.
۷ نظر:
سلام !
يعني ما اينجا چي بگيم ؟!
رزي جان ؟؟
من الان فعلا شوكه شدم...هيچي نميتونم بگم...
بر مي گردم
سلام
من منتظرم رزي براي سسلش اينجا بنويسه
با حرفهاي آقاي سسل هم در مورد بعضي آقايون...موافقم
ممنونم
من با رزی تو دنیای مجازی اشنا شدم و تنها چیزی که در موردش میتونم بگم اینه که اون دارای پاکترین و مهربونترین قلب دنیاست .خوشبحالتون که از نزدیک باهاش اشنا بودین.من خواهریمو خیلی دوسش دارم و بهترین ها رو براتون میخوام.الهی که شاد باشید با هم و در کنار هم
سلام سسل خان
من رزعزیز رو و وبلاگ پر از خاطره های خوب وبدش رو فقط یه ماهه میشناسم ندیده دوستش دارم ودوستش دارم فقط اومدم بگم حرفها و دلیلها و منطق وعقیدتون درست وقابل احترام ولی در مورد رزی اونطور که گفتید که حالش بهتر از شماست و... فکر نکنید خواهش میکنممممم.من به رزی به خاطر داشتن شما وبه شما به خاطر داشتن رزی تبریک میگم درسته که تموم شده وظاهرا رابطه ای ندارید ولی علاقه واحترام فوق الاده ای که بینتون هست همیشه تو ذهنتون موندگار میشه.از خدا آرامش ورسیدن به خواسته هاتون.سلامتی وشادکامی هردوتون رو آرزو میکنم.و به خاطر اون کامنتهایی که بعضیها از سر نفهمی گذاشتن واقعا متاسفم.شاد و سلامت باشید.
من یه خورده تزه کارم نمیخواستم ناشناس باشم ولی هر کاری کردم نشد اسمم رو بنویسم پس اینجا مینویسم:صبا-خاطراتونه
ارسال یک نظر