۱۳۸۷/۰۲/۰۷

1387,02,07 اینرسی



عادت میکنیم: این عبارتی بود که من نمیدونم از کجا آوردم ولی اسم یک کتاب هم بود که رز دوست داشت بخونه (جلد یک دست آبی و نوشته سفید) وقتی صحبت عادت و وابستگی میشه یاد این کتابه میافتم. یه رمان بود (البته یادم نیست موضوعش چی بود)
طبق نظریه های نظریه پردازان بزرگ جهان (یکیش خودم :) ) به غیر از اجرام آسمانی و کرات سماوی و سیب که ممکنه از درخت بیافته و بخوره تو سر آدمیزاد و فکرش رو مشغول کنه، انرژی حیاتی و ارواح و افکار و موجوداتی که در فرکانس ما نیستند و هستند همه دارای اینرسی هستند. و این اینرسی گاهی عادت، گاهی دلبستگی، گاهی به اشتباه عشق و شاید خیلی اسامی دیگه پیدا میکنه. ولی در هر صورت و به هر نام همون اینرسی آشنای خودمونه. و تابع تمامی قواننین فیزیک اینرسی هم هست: (اینرسی عکس شتابه یعنی مقاومت در مقابل تغییر سرعت در حالت ایده آل یا همون حالت بدون هیچ گونه نیروی محرکه و مقاوم) یعنی اگه به جسمی نیرو وارد بشه، که خوب مشخصه سرعتش تغییر میکنه، ولی اگه تمام نیرو ها حذف بنش جسم دلش میخواد تا ابد الاباد با همین سرعتی داره در خط مستقیم حرکت کنه. و همین اتفاق هم میافته. (من میدونم بیشتر مطالعه کننده های این متن از قشر تحصیل کرده هستند و مطمئنم هم متوجه شدند چی میگم هم من رو درس میدند، پس ملاحظه نمیکنم) حالا اگه ما خودمون رو به یک جسم خیلی بزرگ وصل کنیم که جرمش زیاده، طبیعتا معادله شتابمون (وابسته به صلب بودن پیوند یا انعتاف پذیری اتصال) تابعی میشه از معادله شتاب جسم بزرگ (که در مقابل اعمال نیرو شتاب خیلی کمی میگیره چون جرمش زیاده) و این میتونه تغییر پذیری ما رو در مقابل نیرو های وارده مثل سختی های زندگی، از دست دادن عزیزان، بیماری و و و کاهش بده (و این یعنی حال خوب) این سود جویانه و خود خواهانه ترین دلیلیه که میشه برای افکار دیشب من (پست قبل) در نظر گرفت.
و اما عشق، دوستی، محبت، انسانیت، نوع دوستی، با هم بودن (در مقابل تنهایی) همه این واژگان آشنا و دوست داشتنی هستند، حاصل نزدیکی دارند و حس خوبی در اکثریت ایجاد میکنند. ولی آیا لطافتشون (و معانی دقیقشون) هم به یک اندازه هست؟ آیا میشه گفت عشق یعنی کمک کردن به هم نوع؟ آیا میشه گفت عشق یعنی دوست داشتن یک آدم دیگه (غیر از خودت)؟ آیا میشه گفت عشق یعنی دوستت دارم، یعنی برات میمیرم؟ یعنی سرم رو بگذارم روی شونه هات و برم رو آسمونا؟ آیا میشه گفت میشه گفت عشق یعنی همخوابگی دو یار؟ آیا میشه گفت عشق یعنی من رو دوست داشته باش و فلان هم جنسم رو دوست نداشته باش؟
من (نظر شخصی) عشق رو خیلی گسترده تر از این موضوعات میبینم عشق شامل نوع دوستی و انسانیت و کمک و همراهی و با هم بودن ومحبت و خیلی چیزای دیگه میشه. ولی شامل حسادت و انحصار طلبی و ناراحتی و دلخوری و عصبانیت و عصیان و خیانت و امثالهم نمیشه. عشق حاصلش غم و قصه نیست. حاصلش آگاهی و آزادیه. به قول فریبا (که خودت هم خوب میشناسیش) عشق معنیش این نیست که دو شاخمون رو بکنیم تو پیریز یارمون و انرژی بگیریم و شارژ بشیم. و هر وقت دم دستمون نبود لنگ در هوا بشیم (که شارژم تموم شده و همه غم دنیا روم آوار شده)
عشق زیباییست، عشق آغاز آدمیزادیست
بازم نمیدونم چطور شد که همچین شد. اومدم بنویسم در مورد این که تمام دیشب رو نخوابیدم و پای کامپیوترم مشغول دیدن کانکشن های مختلف رز عزیزم بودم (البته در زمانی که مثل دو کبوتر با هم بقبقو میکردیم، نه الان)
به صورت کاملا اتفاقی (اتفاقی یعنی دلیلش رو نمیدونم، وگزنه هیچ چیز لتفاقی نیست) از تو وبلاگ و کامنت ها و لینک های دوستم و چرخ زدن و کنجکاوی به روش خودم رسیدم به 360
خیلی ها از جمله خود رز قبلا من رو دعوت کرده بودند به 360 ولی به دلیل مشغله و نداشتن جاذبه برای من، نرفته بودم سراغش، ولی دیشب کلی ازش خوشم اومد. اونجا مثل اینجا همه چیز غریبه و ظاهرا مجازی نیست. همه همدیگر رو میشناسند. روز مرگی هایی که خیلی خصوصی نیست مینویسند. از حال هم با خبر میشند. البته یک نکته هم برام جالب بود. هیچ اثری از خودم ندیدم (بر عکس اینجا که تقریبا تمام پستها یه جوری به من ربط داره یا اصلا در مورد منه)
بگذریم، من اونجا نبودم و از قلم افتادم. یادم باشه به رز بگم یادم بده چطور اونجا رو تنظیم کنم و چه لم هایی داره.
در مورد متنی که خوندید، و عشق میتونید کتاب از دولت عشق رو بخونید، نمیگم حرف های منه، ولی توضیحاتش روونه و رک،البته احتیاج به ذهن باز و آمادگی پذیرش مطالبی که تا حالا بهشون فکر نکردید یا خیلی قبولشون ندارید داره. اگر این آمادکی رو در خودتون نمیبینید اصلا سراغش نرید. مثلا: عشق رهاییه، لذت بردن از آسایش و لذت کسیه که عاشقش هستید، جای فکر و بحث داره
بخش مختص رز عزیز: عزیزم، ممنون از لیستی که برام فرستادی. توی لیستت یکی دو نفر هستند که نسبت بهشون نظر منفی نداری (بر عکس بقه که هر کدوم معلومه تو ذهنت آدم حسابی به نظر نمیان) یکیشون رفته سربازی، فکر میکنم یک کمکی هم ازت خوشش میاد، کمی هم خودمونیه، به هر حال مواظب خودت باش. در ضمن بابت ذرت مکزیکی دیشب خیلی ازت معذرت میخوام ولی خودت خوب میدونی که برای ساعت 6 دعوت شده بودم و وقتی با عجله رسوندمت خونه ساعت چند بود؟ فکر کنم حدود 7 بود (1 ساعت تاخیر) و باز هم در ضمن من که نگفتم آدم تنها باشه، گفتم آدم حتی اگر اون اعتقادات قشنگ تو رو نداشته باشه هم، حد اقل در بد ترین شرایط از روی خود خواهیش، به نفعشه به عنوان سیستم دفاعی هم که شده، از این موقعیت استفاده کنه. در مورد کسی که این قدر پست نیست و تازه کلی هم بلند مرتبست (مثل شما) که این مسائل مطرح نمیشه. خود به خود این اصول رو پوشش میده

۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

دوستت ندارم ... در مقام دوست رزی البته ... چون نظر هر کی محترمه میگم ... بیشتر دوست داشتم همون دور وامیستادی و خودت رو قاطیه این معرکه نمی کردی ... از سسل هیچی تو این نوشته ها نمیبینم ... تصور سسل رو خراب کردی ... می دونم اینجا با واقعیت فرق داره ... کاش تصور ما رو از سسل خراب نمی کردی ...

ناشناس گفت...

من از نظرت ممنونم. و پاسخ من: اینجا یک دنیای کاملا واقعیه. اگر چه که هر کدوم از ما پشت نقابهای تو در تو و با احتیات زیاد خودمون رو پنهان میکنیم و دل خوش میکنیم به این که اینجا مجازیه و کسی من رو نمیشناسه پس هر کاری دلم بخواد میکنم. من به شما حق میدم که در مقابل زبان شیوا و کودکانه و جذاب رز کلمات قاطع و برنده من براتون خیلی تلخ به نظر بیاد. ولی من ترجیح میدم همونی که هستم باشم تا اونی که بقیه دلشون میخواد. واقع بین، منطقی، قاطع و در کنارش احساساتی و مهربون. فکر نمیکنم رز هم در مورد من غیر از این فکر کنه. این داستان اگر چه در جاهایی مورد علاقه شما نیست. ولی مطمئن باشید ادامه داره. پس اگه این خوندن ها براتون لذت بخشه، منتظر بمونید و بقیش رو هم ببینید. حتی اگر از دید خیلی ها فانتزی ذهنی یک آدم باشه. شما بذار به حساب اینکه یک مزاحمی اومده یک پارازیتی وسط داستان شما داده. من رو هم ببخش.
ولی من دوستت دارم. چون خواهشم رو پذیرفتی و نظرت رو صادقانه گفتی. مهم نیست که با من موافق نیستی، مهم اینه که نظر دادی و ممنون

ناشناس گفت...

سلام
من تقريبا با همه حرفهاي شما موافقم. در مورد وابستگي صرف به يك منبع لايتناهي و دوست داشتن آگاهانه و رهايي بخش افريده ها.
ولي حالا ميتونم از شما بپرسم كه با اين فلسفه ازدواج و پيوند دو ادم رو چجور تفسير ميكنيد. ايا اون هم يك دروغ و گول زنكه يا شما جور ديگه اي ميبينيدش.
البته اميدوارم اين سوال منو پاي بحثهاي خاله زنكي و مسايل شخصي خودتون نگذاريد چون من نه از اونها مطلعم نه دوست دارم وارد اون حوزه ها بشم.اين سوالي كه پرسيدم واقعا مشكل من با فلسفه مطلوبمه. اميدوارم درك كنيد.
يك نكته ديگه نثر شما خلاف آنچيزي كه ميگيد خوب و روانه فقط خواهش ميكنم بيشتر حواستون به املاي كلمات باشه. شايسته شما نيست.
بازم ممنون كه مي نويسيد

ناشناس گفت...

سلام. نمی‌دونم چرا منم تا چند روز پیش مثل کامنت اول فکر می‌کردم. دلم نمی‌خواست کسی که ما تو همه نوشته‌های رز پیدا کردیم و شناختیمش یک دفعه اینقدر واقعی بشه. تو همه این روزا رز از شما می‌گفت. مثل یه چیز دور از دسترس بودید که ما فقط یاد گرفته بودیم از زبون رز بشنویمش. حالا یک کم به ما وقت بدید تا این یک دفعه واقعی شدن رو درک کنیم. که این تغییر رو بفهمیم. که مدل فکر کردنتون, نوشتنتون و کلمه‌هاتون دستمون بیاد. اون وقت کم کم ما هم جرات می‌کنیم حرف بزنیم اینجا. شاید فقط کمی زمان لازمه تا از سنگینی این صفحه جدید کم شه.
امیدوارم منظورم رو خوب گفته باشم

ناشناس گفت...

می دونی رز از ته دلش و عاشقونه وبلاگ می نوشت وبلاگش جایی بود که بلند بلند فکر کنه مثل خیلی از ماها. وبلاگت رو که می خونم فقط یه چیز به ذهنم می رسه تو بلند بند با خودت فکر نمی کنی بلکه با همون نقابی که به چهرهات زدی این وبلاگ رو می نویس به قول خودت خشن و رک و راست که به نظر من نه خشنه نه زیادی رک ولی حرف دل نیست ماها سسلی رو می شناسیم که رزی با دلش شناخته بود سسلی که رزی ازش می گفت به نظر من اصل اصل بود چون فقط رزی اونقدر به سسل نزدیک بود که بتونه زیر نقاب رو ببینه.
ببخشید به پستت مربوط نبود ولی با دیدن کامنت اول و جواب شما اینها رو خواستم بنویسم.
زندگی رو اینقدر جدی و سخت نگیر چون زندگی سعی می کنه بیشتر و بیشتر سخت بگیره.
شاد باشی

ناشناس گفت...

سلام.خوبی؟شب به خیر.
اول از همه ممنون که بهم خبر دادی این پست رو نوشتی و ببخشید که الان اومدم.به کامپیوتر دسترسی نداشتم.
اول دلم میخواد راجع به 360 بنویسم.
من فکر کنم شونصدباری برات دعوتنامه فرستادم.ولی تو هی یادت میرفت و انقدر سرت شلوغ بود که نیومدی.الان دیگه فکر کنم بدون دعوتنامه هم بشه عضو شد.
من بنا به دلایلی که خودتم شاید بدونی و شایدم ندونی، از 360 و اورکات و ویلیجهاب و امثال اینها بیزارم.نه که فکر کنی بدم میاد هااااا...نه، ازشون بیزارم!!!
کل پروفایل 360 من رو ببینی میبینی که اصلا خودم توش هیچ فعالیتی ندارم.اصلا هم بهش سر نمیزنم.اون چند تا پستی هم که نوشتم(که به تعداد انگشتهای دوتا دست هم نمیرسه)یا خاطره بود از محل کارم و از سر خنده با همکار سابق(همون که دیگه الان اینجا نیست)نوشتم و یا یه عکس گذاشتم و یه جمله زیرش نوشتم.آره تو راست میگی اونجا برخلاف اینجا اثری از تو نبود.نه از اسم سسل و نه از اسم واقعیت.ولی اگه همون چند تا پست رو خونده باشی، می فهمی که منظور من تو بودی.به تاریخهاشون هم نگاه کنی شاید یه چیزایی دستگیرت بشه!!!
دیشب تو هم داشتی خاطرات رو ورق میزدی؟داشتی اون موقعها رو میخوندی؟یادش به خیر...چقدر خوب بودها...شاید دیدی که من توی نوشته هام از اتفاقها داشتم، چیزی نبوده که در واقعیت بروز میدادم.آره؟به نظرت اینجوری بوده؟!دلم میخواد نظرت رو بدونم.مرسی.
قضیه ذرت مکزیکی هم فقط شوخی بود.تو از این ذرت مکزیکی هوار بار برای من خریدی.هم ذرت مکزیکی و هم خیلی چیزهای دیگه.من ناراحت نشدم.اونم وقتی که تو عجله داشتی و کلی هم دیرت شده بود.توی ماشین هم داشتم سر به سرت میذاشتم.درسته من خیلی زود بهم برمیخوره ولی نه انقدر که به خاطر یه ذرت مکزیکی ناراحت بشم.
در مورد لیست هم آره.اونی که میگی، خودمونیه.مدلش اینجوریه.من رو یاد داداشم و پسرخاله کوچیکم می انداخت اون موقع ها.الان هم که دیگه نیستش.

ناشناس گفت...

حالا میریم سر بحث اصل کاری:
اول از همه من همینجا اعلام می کنم که اینرسی وجودی من خیلی زیاده.این رو خودت هم خوب میدونی و خوب دیدی!
در مورد عشق هم من باید بگم با این تعاریفی که تو کردی و خیلی جاهای دیگه شنیدم، من هیچ موقع تا آخر عمرم عاشق نمیشم.توی وبلاگم هم چند باری نوشتم که من عاشق سسل نیستم و فقط خیلی دوستش دارم.
من نمیتونم حسود نباشم.نمی تونم خودخواه نباشم.اینها رو قبلا گفتم و بازم میگم.هیچ وقت هم منکرش نبودم.من وقتی یکی رو دوست دارم، دلم میخواد فقط با من باشه.نه که زندگیش رو ول کنه و بچسبه به من.نه...حالم از این رفتار و این مدلی بودن به هم میخوره.
من نمیتونم تحمل کنم اونی که دوسش دارم، با یکی دیگه گرم بگیره و چیک تو چیک بشه.کما اینکه توی این مدت خودت دیدی رفتارهای من چه جوری بوده.من نمیتونم تحمل کنم یکی به عنوان دوست نزدیک بودن، بیاد و دوست پسر/شوهر من رو بگیره و بغل کنه.(جریان همون دوستمون که توی مهمونی تو رو بغل کرد و بوسید و گفت سسل مثل برادرم می مونه و منم جوابش رو دادم و کرک و پرش ریخت و دیگه حساب کار اومد دستش.میدونی کی رو میگم که؟!)
ماها چه بخوایم و چه نخوایم داریم توی این اجتماع و با آدمها زندگی می کنیم.پس باید باهاشون زندگی کنیم و برخورد کنیم.توی روز من با همکارهای مذکرم برخورد دارم.نمیتونم برخوردی نداشته باشم.ولی میتونم براشون دلبری و لوندی نکنم.
مسلما طرف مقابلم هم همینجور.حتی ممکنه اگه لازم باشه همکار مونثش رو تا یه مسیری ببره و برسونه.ولی اینکه بخواد باهاش بره کافی شاپ و به درددلش گوش بده و براش درددل کنه، برای من هضم شده نیست.شرمنده.من افکارم خیلی بسته هستش.خودم میدونم.بارها هم گفتم من باید 50 سال پیش به دنیا میومدم ولی نمیدونم چرا 26 سال پیش اومدم!
خلاصه که حس من نسبت به طرف مقابلم، پر از انحصارطلبی(فقط نسبت به جنس مخالفش و نه خونواده و دوستهاش) و خودخواهیه.چرا خودخواهی؟ من تو رو دوست دارم چون با تو بودن حس خوبی به من میده.چون نیازهای من رو ارضا میکنه.چون تو مثلا موهات مشکیه و چشمهات قهوه ای و من این تیپ آدم رو دوست دارم.منم که حال می کنم.در کنارش خیل یچیزهای دیگه هم هست...درسته که به خاطر خیلی چیزهای دیگه دوستت دارم.ولی باید اعتراف کنم اولین دلیلش همینه که من باهات حال می کنم.به خاطر همین هم بعضی از موقعیتهای ناخوشایند رو باهاش کنار میومدم، چون اصل کاری برقرار بود.به خاطر همین دوست داشتن خیلی چیزها اصلا به چشمم نمیومد و مهم نبود...
برای من مهمه که طرفم بهم خیانت نکنه(همونجور که من نمی کنم).ولی از دستش ناراحت و عصبانی و دلخور هم میشم.همونجور که اون از دست من میشه.ولی در کنارش ذوق هم میکنم.خوشحال هم میشم و سعی میکنم اون رو هم خوشحال کنم و تا جایی که بتونم بهش کمک کنم.
برای همین تعریفهاست که من هیچ موقع مدعی عاشق بودن نبودم.من فقط تو رو خیلی خیلی خیلی زیاد دوست داشتم(دارم)
خداییش هم خیلی حس خوبیه که یکی رو دوست داشته باشی و مطمئن باشی اونم دوستت داره!
با اون حرف فریبا راجع به دوشاخه و پریز هم کاملا موافقم.راستی اون دوره فریبا خیلی خوب بودهاااا.حداقل من کلی چیز ازش یاد گرفتم.دستش درد نکنه و دست تو درد نکنه که من رو با خودت بردی توی اون کلاس.بعد از تقریبا سه سال که از اون دوره میگذره، هنوز خیلی راهکارهاش به دردم میخوره!
چقدر نوشتم.بیشتر به درد ایمیل میخورد تا کامنت!!!!

ناشناس گفت...

راستی ایمیلت رو چک کن.همون ایمیلی که به نام منه و فقط ایمیلهای من میاد توش.برات یه چیزی فرستادم.چکش کن!
مررررررررسی.
شبت به خیر.امیدوارم امشب شب خوبی داشته باشی.شبی خیلی خیلی بهتر از دیشب.
LSK

ناشناس گفت...

یادم رفت:
در مورد عشق هم باید بگم که تو هم شای هیچ موقع نتونی عاشق بشی.ببخشیدها...نه مسخره ت کردم و نه انرژی منفی برات فرستادم.
میدونی چرا این رو میگم؟با توجه به شناختی که ازت دارم و از برخوردهات دیدم میگم.تو هم خیلی حسودی نسبت به طرف مقابلت و هم خیلی حساسی...من شاید بروز میدادم.تو ولی بروز نمیدادی و توی رفتارهات مشخص میشد.نگو نیستی که باورم نمیشه.این سسلی که من شناختم و باهاش بودم از نظر حسودی یه چیزی توی مایه های خودم بود و حتی به گفته خودش شاید ده برابر بیشتر از من!
عصبانیت و دلخوری هم داشت.خوب خیلیهاش هم تقصیر من بود و خیلیهاش هم تقصیر خودت و خیلیهاش هم تقصیر تفاوتها.ولی مهم این بود که اون حسی که توی رابطه ما بود(من نمیدونم اسمش رو چی بذارم)انقدر قوی بود که این دلخوری و ناراحتی حتی شب تا صبح هم دوام نمی آورد.
هر چی بود زودی رفع و رجوعش میکردم و یا حداقل سعیمون رو میکردیم که رفع و رجوعش کنیم و از دل هم دربیاریم.
راستی من و تو اصلا هیچ موقع با هم قهر نکردیم هااااا.چه بامزه.الان کشفش کردم!!!!

ناشناس گفت...

اومدم بگم حرفهایی که زدم فقط نظر خودم بود و اصرار ندارم کسی قبولشون کنه که دیدم این کنار نوشتی:نظر شما هر چی که هست محترمه. و من خوشحال میشم بدونمش .
به هر حال اینها هم گوشه ای از نظریات من بود.(چقدر کتابی شد!)

ناشناس گفت...

از اون موقع که پستت رو خوندم دارم فکر می کنم یعنی ما هم پریزمون رو زده بودیم توی دوشاخه هم و داشتیم شارژ میشدیم؟هنوز به جوابی نرسیدم...
دیشب که اون دوران بق بقو رو میخوندی چه حسی داشتی؟!!!!
مرسی که به عقاید من گفتی قشنگ.عقاید من شاید قشنگ باشن، ولی فقط قشنگن و به درد بخور نیستن!!!
یه چیزی بگم؟
.
.
.
دلم یه جوریه...

ناشناس گفت...

از اون موقع که پستت رو خوندم دارم فکر می کنم یعنی ما هم پریزمون رو زده بودیم توی دوشاخه هم و داشتیم شارژ میشدیم؟هنوز به جوابی نرسیدم...
دیشب که اون دوران بق بقو رو میخوندی چه حسی داشتی؟!!!!
مرسی که به عقاید من گفتی قشنگ.عقاید من شاید قشنگ باشن، ولی فقط قشنگن و به درد بخور نیستن!!!
یه چیزی بگم؟
.
.
.
دلم یه جوریه...