اول رز: که به خاطر این که نه تو وبلاگش نه تو کامنت های من ازش هیچ خبری نبود نگرانش شدم، و اومدم پست نگرانی رو بنویسم که دیدم در همون لحظات آخر اومده و کلی بهم لطف کرده. خیلی ذوق کردم. میخواستم زنگ بزنم ازش تشکر کنم که اینقدر اینجا برام نوشته ولی ...
عزیزم من تو پستم نوشتم که برام جاذبه نداشته و البته مشغله هم داشتم. این که از 360 و ارکات و ویلج هاب و خیلی جا های دیگه (که محل معرفی آدم ها به بقیه در جامعه مجازی هست) متنفری به عنوان نظر و سلیقت برای من محترمه. ولی من نمیدونم چرا تو این جاهای مورد تنفرت و در تمامشون با همون اسم همیشگیت یک فعالیت دو تا شش ماهه داشتی که متوقف شده. (که آقایون هم طبق معمول لطف داشتند، حالا یکیشون همکاری بوده که رفته سربازی، که البته تو موبایلش رو داری! بقیه که تعدادشون کم نیست به هر لطف خدا بوده که شامل حال همه خانم ها شده) در مورد اون چند تا پست که به قول خودت به تعداد انگشتان دو دست نمیرسند و در مورد توالت شرکت یا آب که قطع شده یا هوا که سرده نوشته شده، من مطالبی که اشاره به من داشته باشه ندیدم. در حالی که همون روز ها من هم بودم، حضور فیزیکی نداشتم، ولی بودم و همه هم (البته غیر از سرباز و ...) اونجا من رو میشناختند. من دیشب فقط شیطنت های روزانه و خنده ها و شوخی را رو دیدم. و گاهی حال و هوای دوست داشتنی تو رو که با یه بارون و بوی خاک نم خورده و رنگین کمون ارضا میشدی. البته در تمام این لحظات من دنبال یک لقمه نون بودم. با بار سنگین مسئولیت شغلیم. خوب این دو تا با هم جور در نمیاد.
این که تو از اینرسی زیادی برهوردار هستی به این معنیه که جرم زیادی داری، بنا بر این قابل اتکا تر از سبک وزن ها هستی (که خیلی خوبه) و اما عشق: من فکر میکنم با چیزایی که گفتی دوستان خواننده باید تمام کامنت هایی که تا حالا گذاشتند رو اصلاح کنند. چون در تمام کامنت ها بحث عشقه با مرورشون این رو میشه متوجه شد. کسی که به قول خودت دوستش داری مثل همونی که گفتی، باید زندگیش رو ول کنه و بچسبه به تو، که البته لذت بخش و جذابه. با نظرت در مورد چیک تو چیک نشدن و لاس نزدن موافقم، ولی آدم که نمیتونه ایزوله زندگی کنه، نمیتونه برخورد های اجتماعی نداشته باشه، نمیتونه با مردم بد رفتاری کنه. ولی خداییش با لاس نزدن موافقم. در مورد همکار ها (آقای سرباز وطن) تو خودت دیدی من خودم با همکارات خیلی مودب و در عین حال صمیمی برخورد میکنم، گاها آقایونشون رو بیشتر هم تحویل میگیرم که فکرنکنن حالا فلانی خودش رو گرفته یا تو جمع ما راحت نیست یا غریبی میکنه. ولی من تو متن های آقای سرباز صمیمیت خاصی احساس کردم که برام آزار دهنده بود. راستش دلم خیلی شکست. ولی داد و قال راه ننداختم. حتی امروز به روت هم نیاوردم.
ممنونم که در قسمت آخر کامنت دومت خودت رو و شرایط و سلیقت رو معرفی کردی، روش فکر میکنم ;)
عزیزم کامنت سومت در مورد حسادت و عاشقی و تفاوت رو (در مورد خودم) کاملا رد میکنم. ولی در این مورد که تقریبا اصلا با هم دعوا نکردیم، یا دلخوری های کوچیکمون، خیلی کوتاه بود، باهات کاملا موافقم
یادته اون روزی که در مورد همکار زنت بزرگ ترت صحبت میکردیم گفتم نسبت به این آدم حس خوبی ندارم؟ یادته در مورد حس بد بینم چقدر سرزنشم کردی؟ (البته نصفش رو تو دلت) یادته شش ماه تا یک سال بعدش که جریاناتی مثل گم شدن کیف پولت تو مهمونیش و گردهمایی که با بعضی همکارا داشت به این نتیجه رسیدی که از اون چیزی که از زبون من شنیدی هم بد تره؟ ( البته آدم بدی نیست ولی برای ارتباط خیلی نزدیک و صمیمی هم مناسب نیست) یاده بهت گفتم اگه دعوتت کرد تنها نرو خونش؟ من در مورد همکار مردی که هم سن و سال خودته و رفته سربازی هم حس بدی دارم. تو پست قبلی هم اشاره کردم در رابطه با اون وکلا همکارایی که مثل اون سعی میکنند تو محیط کارشون به خانم ها بیش از حد نزیک بشند و خودمونی، خیلی احتیات کن. مثل مدیر عامل شکت قبلی یا شرکت جون
دلت جوری نباشه، تو با شرایط الانت که برای خودت هم قابل پیش بینی بود بالاخرد کنام میای، من هم کنار میام، هم با اینرسیم هم با خیلی چیزای دیگه، با دید ها و باور هام که تو این دو هفته خیلی دست خوش تغییر و تلاطم شده هم کنار میام.
و اما دوستی که خودشون رو بهار معرفی کردند: من چون تا همینجاش هم که این یه زره رو نوشتم حدود یک ساعت و نیم طول کشیده، از شما عذر خواهی میکنم و فردا در پستی با همون عنوان بحث شما مینوسم. مرسی